سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جوانه های امید
اینجا قرار گاه است... قرارگاه فرهنگ و اندیشه قرارگاه رشد و پویایی قرارگاه افسران جنگ نرم قرارگاه بصیرت و بیداری...

فرض می کنیم شما برای خرید یک جعبه مداد رنگی به مغازه لوازم تحریری می روید . آقای فروشنده برای شما چندین جعبه ی مداد رنگی با مدل های مختلف می آورد . جعبه ی مداد رنگی 5 تایی ، 12 تایی ، 18 تایی ، 24 تایی ، 32 تایی و 100 تایی . اگر شما بخواهید این جعبه مداد رنگی را به یک بچه خردسال 3 تا 4 ساله هدیه کنید ،  همان جعبه ی 5 تایی یا 6 تایی ،  نیاز آن کودک را بر آورده می کند . اما اگر بخواهید این جعبه را به یک بچه دبستانی یا راهنمایی هدیه کنید ، مطمناً جعبه ی مداد رنگی 12 تایی مناسب تر است و برای کشیدن نقشه های جغرافیایی و رسم های ریاضی یک دانش آموز دبیرستانی ، جعبه مداد رنگی 18 تایی بیشتر کاربرد دارد . در نهایت برای طراحی یک مزرعه زیبا توسط یک نقاش ماهر 32 رنگ یا بیشتر مورد نیاز است ؛

یعنی بر اساس نیاز ها ، انتخاب متفاوت می شود.

حال اگر اندیشه را ، به یک جعبه ی مداد رنگی تشبیه کنیم می توان گفت بعضی آدم ها فقط از دو رنگ این جعبه استفاده می کنند ، مثلاً سیاه و خاکستری یا سبز و قرمز یا زرد و سفید ، اما بعضی دیگر از 32 رنگ یا بیشتر استفاده می کنند. و تصویری ترسیم می کنند که صد برابر زیباتر ، عمیق تر ، دقیق تر ، ظریف تر ، متعال تر و طبیعی تر از تصویر دو رنگ است . شاید اندیشه های کم عمق تر و سطحی و تنگ و کوچک را بتوان با یک مدادرنگی تک رنگ هم رنگ آمیزی کرد ؛ اما اندیشه های وسیع ، عمیق وفراگیر و متعادل نیاز به یک جعبه ی مداد رنگی کامل تر دارند.

حال شما بگوئید طیف اندیشه های شما چه رنگ است ؟

هیچ وقت به فکر توسعه این طیف رنگ افتاده اید ؟

 

برای این توسعه چه اقدامی کرده اید ؟

از چه ابزاری برای رنگ کردن استفاده می کنید ؟

یکی از ابزارهای خوب و مناسب برای رنگ کردن اندیشه ها و ایده ها ، خلاقیت است.

 



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


پنج شنبه 93 خرداد 29 :: 12:8 عصر ::  نویسنده : محسن

مهدی زیاد اهل ابراز محبت نبود اما من قربون صدقش میرفتم میگفتم یه بار هم تو بگو دوستم داری .
میگفت من با رفتارم نشون میدم حتما نباید به زبون بیارم که جلوی دیگران مراقب بود که با من عادی رفتار کنه ولی دوتایی که بودیم خیلی فرق میکرد خودشو لوس میکرد که نازشو بکشم.
یه شب دو تا از دوستام بودند که مهدی اتفاقی رسید مهدی بدنش کوفته بود میگفت اومدم که بهم برسی من مریضم غذا رو میگذاشتم دهنش منم تا اون بود اصلا نرفتم به دوستام سر بزنم وقتی میرفت تا 3 ، 4 روز شارژ بودم بعد بد اخلاقیا شروع میشد و مدام گریه میکرم...

 یه بار سرمو گذاشتم رو سینشو تا جایی که میتونستم زار زدم و گریه کردم دستشو گذاشت زیر چونمو گفت : صفیه تو همه رو ول کردی چسبیدی به من ؟
دنیا مثل شیشه است ، نباید دلبسته اش شد ...
روز بروز علاقم به مهدی بیشتر میشد چند روز قبل از عملیات بدر مهدی اومد پا شدم براش غذا درست کنم نگذاشت فقط سالاد خورد
موقع خداحافظی منو بوسید و با خنده گفت: زن جوووون خدا حافظ
 
چکیده ای از زندگی شهید مهدی باکری به روایت همسر




موضوع مطلب :


سه شنبه 93 خرداد 27 :: 8:42 عصر ::  نویسنده : محسن

به قرار دلم سه سالی هست عکستو توی ماه می بینم

پدر خوب من تو خورشیدی !من دارم اشتباه می بینم


مثه نیلوفری که تو مرداب داره آواز مرگ می خونه

من تو مرداب زندگی مردم،کسی این قصه را نمی دونه


پدرم توی کوچه ها گم شد،شایدم کوچه ها گمش کردن

میگن این عادت پرستوهاست که یه روزی دوباره برگردن


پدرم مثل موج دریا بود موج دریا عجیب دلتنگه

این که دریا یه روز بذاره بره،یعنی یک جای کار می لنگه!


پدرم برمی گرده می دونم،چون که می دونه دخترش اینجاست

پدرم رفته؟ باشه!خیلی خوب..ولی هرجا باشه دلش اینجاست


تو که امروز قصه می بافی توکه از جنگ آب ونون داری

بیا این قصه رو بخون شاید،که بجنگی تا وقتی جون داری


که بدونی تمام غصه ی من،مردن راه ورسم بابامه

اون که می خندی دست میدی باش،خصم من بوده خصم بابامه


هی نگو خسته ایم کم آوردیم..دست دشمن نده مهماتو

روی خونی که رو زمین ریخته پا نذار ونبند چشماتو...!

 

 

شاعر: زینب احمدی




موضوع مطلب :


یکشنبه 93 خرداد 18 :: 11:46 عصر ::  نویسنده : محسن

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم، شررى

که به جان آمدم و شهره بازار شدم

درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم

خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند مى آلوده مددکار شدم

بگذارید که از بتکده یادى بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم»


غزل مقام معظم رهبری در پاسخ به غزل حضرت امام(ره):

«تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو طبیب همه‌ای از چه تو بیمار شدی

 

تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان

دار منصور بریدی همه تن‌دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر

ای که در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی

وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی

خرقه پیر خراباتی ما سیره توست

امت از گفته در بار تو هشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی

دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم

ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی»

 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 93 خرداد 14 :: 2:17 عصر ::  نویسنده : محسن

چند روز پیش در خانه نشسته بودیم و داشتیم از نسیم دلگشای کولر منزل که تازگی ها خودم پوشالش را نو نوار کرده بودم و عینهو زمهریر خنک می کرد، محظوظ می شدیم.

 
تلویزیون طبق معمول داشت لوسی لوسی پخش می کرد. کلا این روزهای تلویزیون  یا لوسی لوسی است یا شیرین نوین! حالا این وسط ها گه گداری یک گفتگویی، مسابقه فوتبالی چیزی هم اگر رفقا حال داشته باشند می فرستند روی آنتن! القصه ما عین فیل آبی که چپکی می افتد روی ساحل برای رفع کسالت، ما هم افتاده بودیم روی مبل و داشتیم به قول فرنگی ها رِست می نمودیم!
 
دم دم های اذان بود که قرائت قرآن شروع به پخش کرد و بعدش هم اذان...
 
بابا جان ما هم که زبانم لال رویم به دیوار کله اش برود عمراً اگر نماز اول وقتش برود.
 
اذان به اشهد انِّ محمداً رسول الله نرسیده بود که باباجان عینهو فنر از مقام مذکور خود جهیدند و رفتند برای اماده سازی مقدمات نماز.
 
یک ربع بعد که باباجان بیرون آمدند عرض کردم باباجان! نوکرتم! یک ربع است داری وضو می گیری؟! کلاً شش حرکت بیشتر نیست ها، مگر جنگ است پدر من؟!
 
پدر هم با یک تیریپ معنوی فرمودند: شما ها که وضو نمی گیرید آب بازی می کنید خیال می کنید وضو است، کلا سه قطره آب می‌ریزید رو سر و صورت تان شِرتی دست می کشید رویش!



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


جمعه 93 خرداد 2 :: 2:26 عصر ::  نویسنده : محسن

درباره وبلاگ

کارشناس اتاق عمل دانشگاه علوم پزشکی زنجان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 384663