عصر سليمان نبي(ع)بود.
گنجشك نر با ماده خود گفت:چرا نمي گذاري با تو جفت شوم؟من اگر بخواهم مي توانم قبه ي سليمان به منقار بكَنم و به دريا افكنم!!!
باد،سخن گنجشك را به گوش سليمان رسانيد.نبي خدا تبسم نمود و هر دو را حاضر كرد.
****************************************
پس به گنجشك نر گفت:آيا اين ادعايي كه كردي را مي تواني انجام دهي؟؟؟
گفت:نه رسول خدا،اما شخص خود را نزد زنش زينت مي دهد و بزرگ جلوه مي دهد و عاشق را بر آنچه بگويد نبايد ملامت كرد.
سليمان با ماده سخن گفت:چرا از او رو مي گرداني و به او بي اعتنايي مي كني؟در حاليكه او ادعاي محبت با تو را ميكند!
گنجشك ماده گفت:اي رسول خدا! او دروغ مي گويد و دوست من نيست و ادعايش باطل است.چون به جز من ديگري را هم دوست دارد.
*******************************
سخن گنجشك در دل سليمان اثر كرد و بسيار گريست و چهل روز
از عبادت خانه خود بيرون نشد و دعا مي كرد كه خداوند دل او را از محبت غير
او پاك گرداند و مخصوص محبت خود گرداند.....
کتاب گناهان کبيره-شهيد دستغيب