• وبلاگ : جوانه هاي اميد
  • يادداشت : شب آخر هيئت فاطميون دانشگاه علوم پزشكي زنجان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + --- 

    عصر سليمان نبي(ع)بود.

    گنجشك نر با ماده خود گفت:چرا نمي گذاري با تو جفت شوم؟من اگر بخواهم مي توانم قبه ي سليمان به منقار بكَنم و به دريا افكنم!!!

    باد،سخن گنجشك را به گوش سليمان رسانيد.نبي خدا تبسم نمود و هر دو را حاضر كرد.

    ****************************************

    پس به گنجشك نر گفت:آيا اين ادعايي كه كردي را مي تواني انجام دهي؟؟؟

    گفت:نه رسول خدا،اما شخص خود را نزد زنش زينت مي دهد و بزرگ جلوه مي دهد و عاشق را بر آنچه بگويد نبايد ملامت كرد.

    سليمان با ماده سخن گفت:چرا از او رو مي گرداني و به او بي اعتنايي مي كني؟در حاليكه او ادعاي محبت با تو را ميكند!

    گنجشك ماده گفت:اي رسول خدا! او دروغ مي گويد و دوست من نيست و ادعايش باطل است.چون به جز من ديگري را هم دوست دارد.

    *******************************

    سخن گنجشك در دل سليمان اثر كرد و بسيار گريست و چهل روز از عبادت خانه خود بيرون نشد و دعا مي كرد كه خداوند دل او را از محبت غير او پاك گرداند و مخصوص محبت خود گرداند.....

    کتاب گناهان کبيره-شهيد دستغيب