• وبلاگ : جوانه هاي اميد
  • يادداشت : باباي زنده
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بي نام و نشان 
    افسران - اونجا بود که فهميدم تو با همه مردها فرق داري....
    وقتي اون روز تو باغ همه ي خانومها رو جو گرفته بود و جلوي همه قهقه مي زدن و شوهراشون هم بي خيال نشسته بودن و تماشا مي کردن وقتي منو هم به جمعشون دعوت کردن ؛ آروم تو گوشم گفتي:
    «مواظب وقار و متانت ات باش عزيزم »
    اونجا بود که فهميدم تو با همه مردها فرق داري
    وقتي حواسم نبود و کمي روسري ام ليز خورده بود و موهام ديده مي شد با لبخند گفتي:
    «موهات بيرونه ها خانومي!»
    درحالي که موهام رو قايم مي کردم نگاهي به زنهاي اطرافم تو خيابون انداختم. شرم آور بود. شوهراشون چه بي خيال...
    اونجا بود که فهميدم تو با همه مردها فرق داري
    وقتي درعين حال که منو به فعاليت اجتماعي و درس خوندن و فعاليت در دانشگاه تشويق مي کردي؛ هرازچندگاهي يادآوري مي کردي که:
    «غرور زن در مقابل مردان غريبه بجا و خوبه »
    اونجا بود که فهميدم تو با همه مردها فرق داري
    وقتي اون روز آقاي .... همسايمون اومده بود دم در. چادر سر کردم و رفتم قبض ها رو ازش گرفتم .برگشتم ديدم با لبخند بهم خيره شدي . گفتي:
    «خوشم اومد چه مردونه برخورد کردي, بدون عشوه و طنازي»
    اونجا بود که فهميدم تو با همه مردها فرق داري
    وقتي اون روز تو مجلس عروسي يهو همه رو جو گرفت و زن و مرد قاطي شدن و... مردهاي ديگه با چه لذتي به تماشا نشسته بودن.
    تو مثل برق از جا پريدي و زدي بيرون. پشت سرت اومدم . گفتي:
    «متشکرم که اونجا نموندي»
    اونجا بود که فهميدم تو با همه مردها فرق داري