وبلاگ :
جوانه هاي اميد
يادداشت :
خاطرات اردو جهادي5- قسمت دوم
نظرات :
0
خصوصي ،
9
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
معاون وزير جنگ
اوه اوه دستش تاول زده بود باورم نميشد اشک هممون در اومده بود خوب درد داشت.وزير جنگ به خاطر دستش گريه مي کرد وماهم به خاطر درد کشيدن اون. خوب فرماندمون بود دوستش داشتيم روحيه هممون ريخته بود بهم بچه ها رو از اتاق بيرون کردم تا راحت تر قضيه رو فيصله بديم
.
اين طوري نميشد ديدم اگه تاولا بمونه بدتر ميشه ممکن بود بعدا جاشم بمونه اين شد که با ستاد فرماندهي هماهنگ کردم که بريم بيمارستان قيدار
.
نيم ساعت راه برامون اندازه دوساعت سخت گذشت تا اينکه رسيديم بيمارستان بعد طي کردن هفت خان رستم رسيديم به خدمت آقاي دکتر. آقاي دکتر زياد تحويلمون نگرفتو فقط تونسخه يه چيزايي نوشت و گفت که ببريد اورژانس دستشو بشورن
.