• وبلاگ : جوانه هاي اميد
  • يادداشت : خاطرات اردو جهادي5- قسمت دوم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + معاون وزير جنگ 

    چه عرض کنم دست شستن که نبود تا حالا شنيديد ميگن پوستتو ميکنم تاحالا اين جمله رو حتي تصور هم نکرده بودم ولي اونروز به عينه خودم ديدمخانوم پرستار هم از سر ناشي گري که داشت بدون اينکه مسکني چيزي تزريق کنه شروع کرد به دبريد کردن دست وزير جنگ.حالا نشور کي بشور چنان ظالمانه بود که منم زدم زير گريه خلاصه آخرشم پرستار مهربون ما رو با چشم هاي قرمز راهي خوابگاه کرد.هردفعه که به اينجاي قضيه ميرسم همه با هم ميزنيم زير خنده توي ماشين هرموقع ميخواستم چيزي به دوستم بگم بدون اينکه يادم باشه محکم ميزدم تو دست وهمون موقع بود که دادش در مي اومد