سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جوانه های امید
اینجا قرار گاه است... قرارگاه فرهنگ و اندیشه قرارگاه رشد و پویایی قرارگاه افسران جنگ نرم قرارگاه بصیرت و بیداری...

نمایش طنز ققنوس
زمان:
سه شنبه 19/2/91
ساعت:
13-15
مکان:
سالن آمفی تئاتر دانشکده پزستاری و مامایی




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 خرداد 16 :: 9:0 صبح ::  نویسنده : محسن

آقای محمدی دوست عزیزم و دبیر شورای هم اندیشی دانشگاه

خودم -آقای علوی -حاج آقا سرابی-آقای محمدی

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 91 خرداد 14 :: 4:20 عصر ::  نویسنده : محسن

 

پدر،آن تیشه که برخاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانـی من
یوسفت نام نهادند و به گـرگت دادنـد
مرگ، گرگ توشد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان توگشت، ای مه زندانی من
از نـدانستن مـن، دزد قضـا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانـی من
آنکه در زیر زمین، داد سر و سامانـت
کاش میخورد غم بی سر و سامانی من
به سر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ای دیده نورانی مـن
بی تو اشک و غم حسرت، همه مهمان منند
قدمـی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صـفحه روی ز انـظار، نـهان میدار
تا نخوانند در این صفحه، پریشانی من
دهر بسیار چو من سر به گریبـان دیده است
چه تفاوت کندش سر به گریبانی من ؟
عضو جمعیت حق گشتـی و دیگر نخوری
غم تنهایی و مهجوری و حیرانـی من
گل و ریحان کدامین چـمنت بـنمودند؟
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
مـن که قدر گـهر پاک تـو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سر چشـمه دل میـدادم
آب و رنگت چه شد، ای لاله نغمانی من؟
من یکی مرغ غزل خوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش ندادی به توا خوانی من؟
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب تعد تو با کیست نگهبانی من؟

 

 

   شاعر:پروین اعتصامی

 




موضوع مطلب :


شنبه 91 خرداد 13 :: 3:30 صبح ::  نویسنده : محسن

از شبهای تاریک و از تند بادهای مهیبش
بس خاطراتی تلخ و شیرین دارم
آری روزگار به من آموخت که چه کنم
مهربان و دوست داشتنی اما ...
اما روزگار تاب دیدن خنده هایم را نداشت
بی امان دست به کار شد
خشکاند ریشه ی هرچه شادی بود
برید هر چه بهانه برای خندیدن بود
اما گریستم...
چون روزگار بدجوری بهانه گریستن به من داد
سوختم در آتش غمی که روزگار افروخت
اکنون من بهانه ای برای گریستن دارم

 

 




موضوع مطلب :


شنبه 91 خرداد 13 :: 2:41 صبح ::  نویسنده : محسن

 

راضیه بیژنی دختر هشت ساله‌ای بود که از شهادت پدرش خبری نداشت و پیکر مطهر پدرش شهید

 عطاالله بیژنی نیز هم‌اکنون در قله‌های چیلات دهلران جامانده است.




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 خرداد 9 :: 8:0 عصر ::  نویسنده : محسن

زمان شاه بود

داشتیم با هم تو خیابون قدم می زدیم

یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می رفت

فاطمه رفت جلو و بدون مقدمه ازش پرسید: ببخشید خانم! اسم شما چیه؟

خانم با تعجب گفت: زهرا ، چطور مگه؟

فاطمه خندید و گفت: هر دومون هم اسم حضرت زهرائیم

بعد پرسید: می دونی چرا روی ماشین ها چادر می کشن؟

خانم که هاج و واج مونده بود ، گفت: لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد و غبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه

فاطمه گفت: آفرین! من و تو هم بنده های خدا هستیم ، و خدا به خاطر علاقه ش به ما ، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم

 

... بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم ، محجبه شده بود

 

 

خاطره ای از شهیده فاطمه جعفریان

منبع: کتاب کفش های به جا مانده در ساحل ، صفحه 17

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 خرداد 9 :: 4:34 عصر ::  نویسنده : محسن

محفل آموزش تجوید قرآن کریم در مسجد طه دانشگاه علوم پزشکی زنجان که هر هفته شبهای سه شنبه با حضور استاد زینعلی برگزار می شود.

 

 

 

 

 

آخرین جلسه هیئت فاطمیون دانشگاه به یاد امام هادی(ع) با حضور حاج مهدی رسولی برگزار گردید.




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 خرداد 9 :: 3:55 عصر ::  نویسنده : محسن
<   1   2   3   >   
درباره وبلاگ

کارشناس اتاق عمل دانشگاه علوم پزشکی زنجان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 104
بازدید دیروز: 116
کل بازدیدها: 386097