سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جوانه های امید
اینجا قرار گاه است... قرارگاه فرهنگ و اندیشه قرارگاه رشد و پویایی قرارگاه افسران جنگ نرم قرارگاه بصیرت و بیداری...

مهدی زیاد اهل ابراز محبت نبود اما من قربون صدقش میرفتم میگفتم یه بار هم تو بگو دوستم داری .
میگفت من با رفتارم نشون میدم حتما نباید به زبون بیارم که جلوی دیگران مراقب بود که با من عادی رفتار کنه ولی دوتایی که بودیم خیلی فرق میکرد خودشو لوس میکرد که نازشو بکشم.
یه شب دو تا از دوستام بودند که مهدی اتفاقی رسید مهدی بدنش کوفته بود میگفت اومدم که بهم برسی من مریضم غذا رو میگذاشتم دهنش منم تا اون بود اصلا نرفتم به دوستام سر بزنم وقتی میرفت تا 3 ، 4 روز شارژ بودم بعد بد اخلاقیا شروع میشد و مدام گریه میکرم...

 یه بار سرمو گذاشتم رو سینشو تا جایی که میتونستم زار زدم و گریه کردم دستشو گذاشت زیر چونمو گفت : صفیه تو همه رو ول کردی چسبیدی به من ؟
دنیا مثل شیشه است ، نباید دلبسته اش شد ...
روز بروز علاقم به مهدی بیشتر میشد چند روز قبل از عملیات بدر مهدی اومد پا شدم براش غذا درست کنم نگذاشت فقط سالاد خورد
موقع خداحافظی منو بوسید و با خنده گفت: زن جوووون خدا حافظ
 
چکیده ای از زندگی شهید مهدی باکری به روایت همسر




موضوع مطلب :


سه شنبه 93 خرداد 27 :: 8:42 عصر ::  نویسنده : محسن

درباره وبلاگ

کارشناس اتاق عمل دانشگاه علوم پزشکی زنجان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 116
کل بازدیدها: 386026