جوانه های امید
اینجا قرار گاه است...
قرارگاه فرهنگ و اندیشه
قرارگاه رشد و پویایی
قرارگاه افسران جنگ نرم
قرارگاه بصیرت و بیداری...
نه! گریه نمی کنم. اینها تنها جرعه اند...جرعه های جام میهانان آسمان. دیشب میهمانی آسمانیان بود...هر فرشته ای به دیدار انسانش می رفت....دیشب تمامی انسانها فرشته هایشان را ملاقات می کردند نمی دانم چه خبر بود اما...دیشب همه شان مست مست بودند... به گمانم فرشته هایشان رهاوردی از آن شراب های طهور بهشتی آورده بودند...دیشب همگی شان یک جفت بال سفید بر روی شانه هایشان داشتند. حالا فهمیدی؟اینها اشک نیست...جرعه های همان شراب طهوریست که آدمیان به سلامتی بالهایشان با فرشته هایشان می خوردند... دیشب...من تنها بودم نه فرشته ای داشتم و نه بالی! همینطور مغموم دور تا دور دنیا می چرخیدم و اشک می ریختم...درست مثل زمانی که کودکی در میان بازاری شلوغ دست مادرش را رها می کند و می چرخد...می چرخد...می چرخد... دیشب من نخورده مست بودم..می چرخیدم و می گریستم. همینطور وسط تالار دنیا از هرچه بال و فرشته بود بیزار شده بودم. مستقیم می رفتم...بی هدف و یکه تاز! چشم هایم خیس و ÷رده ای حریر از اشک روی چشم هایم ÷وشیده بود ... ناگهان...روشنایی چشمم را زد. باور کن آنقدر روشن بود که دردی ناخودآگاه از چشمانم موج و موج زد و رفت به سر انگشتانم. از انگشتانم عشق می چکید...من درست در قلب خدا ایستاده بودم... ببین! هنوز دستم از تری مهربانی خشک نشده است...هنوز روحم از عشق تطهیر نشده است...هنوز وقت هست....ببین! هنوز تنم بوی آسمان می دهد... حالا دیدی! دیدی اینها اشک نیست...دیدی ریزش این قطرات از گریه نیست... دیشب اینجا، این آسمانیان بودند که با فرشته هایشان می خوردند و بار هوشیار بودند... من، تنها با خدای آسمانیان می خوردم و مستِ مست...
منبع:tasnim74.parsiblog.com
موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 54
بازدید دیروز: 222
کل بازدیدها: 390828
|
||