لطفا کمی آهسته تر از من گذر کن
امشب بمان همراه من... با من سحر کن
هر شب کنار خاطراتت گریه دارم
چشم مرا با اشک شوق این بار تر کن
تیر بلا از هر کجا سمت تو آمد
بردار جانم را برای خود سپر کن
دیروز پَر... امروز پَر... فردای من پَر
تقویم را بردار و شب را نیز پَر کن
وقتی نباشی بخت عاشق ها سیاه است
تاثیر کن... نحسیّ دنیا را به در کن
در خلسه ی موسیقی آرام چشمت
گوش جهان را با سکوت خویش کر کن
دل می بری و آبرو با چشم هایت
از ماجراجویی و رسوایی حذر کن
بیدار کن معشوق ها را... عاشقان را
شیرین و لیلا را... زلیخا را خبر کن
دور از تمام دست ها... بر بام قصری
از پله ها پایین بیا... یک شب خطر کن
من تشنه ام مثل کویری خشک... ساقی
این دشت را با باده دریای خزر کن
حالا که جز سودای رفتن در دلت نیست
کج کن مسیر خویش را... با من سفر کن
دنیا به دور چشم هایت در طواف است
یک پلک سوی عاشقی هایم نظر کن
خرمای لب های تو بر نخل جداییست
این نخل باید بشکند... عزم تبر کن
جادوی چشمت مانده در ذهن خیالم
پلکی بزن... این سحر ها را بی اثر کن
یک عمر دل بستی و دل کندی و رفتی
این چند روزِ مانده را با عشق سر کن
من واژه هایم را به راهت می نشانم
هر وقت می خواهی غزل باشی خبر کن
محمد عابدینی
1392.11.14
منبع:http://mabedini.parsiblog.com
موضوع مطلب :