جوانه های امید
اینجا قرار گاه است...
قرارگاه فرهنگ و اندیشه
قرارگاه رشد و پویایی
قرارگاه افسران جنگ نرم
قرارگاه بصیرت و بیداری...
اگه فوتبالیست بود همه میشناختنش!!!
*دوست دارم همتون به اشتراک بذارید تا خیلی ها که نمیشناسنش بشناسن و بدونن که چه انسانهایی داشتیم و داریم ولی این جوری از بین میرن متاسفانه موضوع مطلب : پخش شعله زرد در شب اول فاطمیه
موضوع مطلب :
معصومیت مادرم عصمت خداوند بود، حتی زمین هم رخصت می گرفت . عاشقش بودم مثل هر کودک دیگر . اما مادرمان فاطمه بود . آب، آسمان، حتی خشت و گل خانه هم اورا می شناخت . افتخار غلامیش را جبرئیل به دوش می کشید .
مادرم فاطمه بود . بارها سنگ آسیاب را دیده بودم که حیای دستان مادرم شرمگینش کرده بود، حتی خستگی هم به چشمان مادرم می نازید . جدم رسول خدا را روزهاست، ندیده ام و مادرم فاطمه دلتنگ اوست . می ترسم! اما نمی دانم چرا؟ گویی نحوست و شومی، مردم خانه های اطراف را بلعیده . پدرم خسته، خسته، خسته تر زانوانش را به آغوش کشیده . می ترسم! مادر می ترسم . نمی دانم خسته بودم یا بر روی زانوان اسماء خوابم برد که به ناگه غبار و دود و آتش دلم را پریشان کرد . فاطمه افتاده بود، یاعلی، می گفت . مادر من دختر لولاک است . اما انگار جسارت زمان جان گرفته بود و تازیانه به صورت می کوفت . مادرم افتاده بود و ضجه هایش زیر دست و پا از هم پاشیده وعلی . . . مادرمن افتاده بود و دیگر ندیدمش، خنده هایش مرد و مادر هجده ساله ام به خزان نشست، و دیگر هیچ وقت، راستی قامتش را ندیدم . من آرزومند آغوش بودم، اما نه با یک دست، دلم می خواست با هردو دستانش صورتم را به آغوش بگیرد و به وحشتم پایان دهد . اما آن لحظه که دوباره چشمانش جان گرفت، گفت: علی چه شده؟ عمامه به سر داشت؟ برادرم، حسن، مرد کوچک من زیر پهلویش گم بود . اما مرد بود . من کوچک می دویدم و می دویدم، کوچه شاهد بود، چه قدر دویدم، چه قدر علی گفتم و فاطمه . اما افتادن من و فاطمه و علی همان و خاک به چشم من شدن همان . پدر من علی بود، مردی که نه در بند می گنجید، نه اسارت نامش را لکه دار می کرد . اما آن روز دست بسته ی پدر بود و حنجره ی سوخته ی مادرم و مادر من فاطمه بود . «صولت علی آویزه ی گردنش بود» و آخر این ترس، داستان یتیمی را به شانه هایم نشاند . فاطمه چشم بست و دیگر من پی حسن می دویدم . اما به آستان در نرسیده فرو ریختم و خاکستر گوشه و کنار در به آغوشم کشید . حسن می دوید و حسین مویه کرد
همین سخن بس بود که فاطمه را بشوراند . در و دیوار خود آن جا بود که آن لحظه درد مرد و استخوان شکسته از هم پاشید و فاطمه می رفت، ولی او غبار کوچه ی بنی هاشم چادرش را می بوسید . نمی دانم صدای مادرم بود یا خشم خدا در حنجری فاطمه، که: سوگند به نامش که اگر علی را رها نکنید، دنیا را ویرانه سازم . آن گاه انقلاب دیوار مسجد بود که شهادت می داد . - سلمان نگذار که فاطمه آشوب کند، که اگر او بخواهد قیامت بر پا کند . مادرم فاطمه بود که با علی شکوه به نزد جدم رسول خدا برده بودند . - خدایا این جماعت علی را بی کس یافته اند و قصد جانش کرده اند . مادرم به خانه آمد اما چه آمدنی . از پا افتاد . همه ی دردهایش سرباز کرده بود و دیگر دستانش را دستی نبود . گوشه ی خانه ای که درونش دل سوخته بود، من بودم و روان کوچک خانه ی علی و فاطمه . نگاه من بود و اشک های مادرم . من کودکی بیش نبودم و می ترسیدم . و آخر این ترس، داستان یتیمی را به شانه هایم نشاند . فاطمه چشم بست و دیگر من پی حسن می دویدم . اما به آستان در نرسیده فرو ریختم و خاکستر گوشه و کنار در به آغوشم کشید . حسن می دوید و حسین مویه کرد . - علی جان بیا . . . علی جان بیا . صورتم خیس بود و می سوخت، ولی علی را می دیدم . شاید پا برهنه بود، اما افت و خیزش را می دیدم . پهنای صورتش در ناله غرق بود و می لرزید و خون گریه می کرد . فاطمه را صدا زد . ام ابیها خواند، صدیقه خواند، طاهره خواند، بتول خواند، زهرا خواند، خواند . . . خواند خواند . . . . « و مادر من فاطمه بود»
موضوع مطلب :
فاطمه ام! چگونه است که سلامم را با عطر دلنشین نفس هایت پاسخ می دهی؟ چگونه است که پیکر نیلوفری ات، در کبود نگاهم خفته است و فروغ چشمانت را چنان بر این دنیا بسته ای، که گویی هیچ گاه زنده نبوده ای و شکستنم را آن گاه که تو را در مقابل چشمانم شکستند، ندیده ای. پس از تو مرا در این زندگی خیری و قوت قلبی نیست. جانم، با آه های سوزانم در قفس سینه محبوس است و ای کاش به همراه این آه ها بیرون می آمد، که دیگر تاب بی تو ماندن را در میان این انسان نماهای پست در دنیای تاریکشان ندارد. کجاست تکیه گاه غربت علی در روزگارانی که از جور زمانه، تنهاترین و بی یاورترین مرد زمان است؟ و علی، نه در زمان خویش، که تا ابدیت تاریخ، تنهاترین خواهد ماند. کجایی که ببینی رازهای مگویم را به چاه می گویم و می گریم. فاطمه ام! کاش می گفتی وجودم را شرحه شرحه کنم، اما بار این درخواست سنگین را بر شانه هایم نمی گذاشتی، که اکنون، در این سیاهی نفرت انگیز، جسم نیلوفری ات را با دست های خودم غسل دهم و کفن کنم؛ آن هم چنین پنهان و دور از چشم خواب زده هایی که تو را از من گرفتند! که تو را غریبانه به خاک بسپارم، بی آن که حتی نشانی از بی نشانی هایت بر زمین بماند! تو گویی هیچ وقت زمین و زمان، شمیم بهشتی ات را حس نکرده است. تو یاسی هستی که نشکفته، چیده شدی و ای کاش چیده می شدی، که در توفانی از شقاوت و کینه، پرپر شدی و آتش گرفتی؛ با داغی جانسوز بر جگر و زخم میخ ستم بر سینه و با پهلویی.... فاطمه علیهاالسلام حماسه ای بود بزرگ در کنار بستر و عروجِ معراج گونه یک زن، از پشت دیوارهای حیا و عفت تا بی کرانه های ملکوت. سخنانش، چون زلزله ای سهمگین، استواری کوه ها را در هم می شکست و دژهای محکم ستم را با صلابتی به بی کرانگی توفان در هم می کوبید
فاطمه جان!داغ مصیبت تو، چنان سنگین است که اگر دستی بخواهد واقعیت آن را بنگارد، بی شک قلم می شود و قلمی که بر سپیدی کاغذ، نقش جاودانی تو را ترسیم می کند، می شکند و از کاغذ، جز خاکستری بر باد، چیزی نمی ماند. سخن از فاطمه است، اما دریغ... نشانی از فاطمه نیست. فاطمه را تنها از آن رو که فاطمه اش خوانده اند، می فهمند و قوه ادراک مردنمایان نامرد، پست تر از آن است که فاطمه را به فاطمه گی اش و به زهراییش بشناسند و بفهمند. «همانا فاطمه علیه السلام ، فاطمه نامیده شد، چون خلق، بریده شدند از شناخت او...»
و کسی چه می داند فاطمه کیست؟
الفبای ادراک، از تفسیر عظمتش عاجز است و زبان واژه ها، در توصیف شکوه ملکوتی اش، الکن. چشمش، چشمی است که حیا را در دریای عفت خویش متحیر کرده است: «مردی را ندیده است و مردی هم او را؛ هرچند که نابینا باشد و پیر...». چنان بود که هرگاه آیه هایی از جهنم می شنید، بر زمین می افتاد و می گریست: «وای، وای بر آن کس که وارد جهنم شود». چهره زهرا علیهاالسلام ، چنان می درخشید که ماه بر روشنایی اش رشک می برد و رخ پنهان می کرد از شرم. بوی بهشت می داد و دستانش و پیشانی اش بوسه گاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود. فاطمه علیهاالسلام حماسه ای بود بزرگ در کنار بستر و عروجِ معراج گونه یک زن، از پشت دیوارهای حیا و عفت تا بی کرانه های ملکوت. سخنانش، چون زلزله ای سهمگین، استواری کوه ها را در هم می شکست و دژهای محکم ستم را با صلابتی به بی کرانگی توفان در هم می کوبید. و اینک، آن چه به جای مانده است، دری سوخته است و بستری که زمانی آرامگاه پیکر نیلوفری کبود بود و طفلانی یتیم، که داغ نبود دست های نوازش مادر، بر قلب های کوچکشان چنگ می زند و کودکانه، معصومیت خویش را در بی سرپناهی تاریک و سردِ خانه گریه می کنند. و علی، چقدر تنهاست...! موضوع مطلب : گاه اشخاص هیچ اثرى از خود نمىگذارند و بى نام و نشان مىمیرند ، گاه هم در روزگار خود اثر مىگذارند و پس از مرگ فراموش مىشوند و گاه هم اشخاصى پیدا مىشوند که در تمام روزگاران اثر گذارند . وجود تاریخِِی این کسان به یکى از سه گونه است : * وجود تاریخى مادى. * وجود تاریخى رفتارى . * وجود تاریخى نظرى . وجود تاریخى مادى به گونه هاى مختلف تحقق مىپذیرد مانند ادامه وجود با اعقاب و نوادگان و آرامگاه و آثار عینى ملموس همچون آثار هنرى که از میکل آنژ به جاى مانده که یکى از ارکان ماندگار و عظیم هنر غرب است . وجود تاریخى رفتارى ، به سنت ها و عادت ها و رفتارهاى متراکمى است که شخص بنیاد مىنهد و ترویج مىکند خواه مثبت باشد و خواه منفى . در ادبیات دینى ما به این رفتارهاى متراکم ماندنى « سنت » اطلاق مىشود . وجود تاریخى نظرى هم با وجود شخصیت والا و گرانمایه و معارف بلند انسانى و دینى که تولید مىکند صورت مىبندد که در ابدیت زمان همه را از صاحب نظران گرفته تا افراد عادى به خود و به مواریث معارفى خود مشغول مىکند. حضرت مسیح از جهت وجودى و ارسطو از جهت علمى بدینگونه هستند . خلاصه آنکه برخى افراد قابلیت و استعداد بقا در تاریخ دارند، یا در یکى از ابعاد سه گانه یا در تمام آن ابعاد . حضرت زهراى اطهر علیهاالسلام در هر سه بعد تبلور و تجسم تاریخى دارند: درباره بعد رفتارى وجود تاریخى حضرت زهرا علیهاالسلام ، به حق مى توان گفت که آن حضرت از این جنبه شگفتى ساز و دگرگون کننده است ! زن جوانى که بیش از هجده بهار از عمر او نگذشته بود ، پایه گذار یک سنت ـ رفتار متراکم ـ و مبدل به یک الگوى تمام عیار مى گردد تا آنجا که امام عصر ( عج ) درباره ایشان مى گوید: وَفِى ابْنَةِ رَسُولِ اللّهِ (صلى الله علیه وآله) لِی أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ. انسان شناسان را اصطلاحى است به عنوان «شخصیت اساسى». بنابر این اصطلاح ، حضرت زهرا علیهاالسلام با تجرید (و جدا بودن) از قید و بندهاى فردى، یک سرمشق مطلق مى شود و بدینگونه در جاودانه تاریخ ماندنى مى گردد که چنین هم شد . فاطمه علیهاالسلام در پى آن بود که زن به کرامت انسانى اش پى ببرد، و خود را فداى امیال و هوسهاى دیگران نکند، فاطمه مى خواست که دامان زن مسلمان و هر آزاداندیش را از هر گونه فساد اخلاق و روابط نامشروع و ضد ارزشهاى دینى پاک نگه دارد
جامعه شناسان مى گویند سر منشأ اوضاع بحرانى نسل جوان در جهان سوم، خلأ الگوى رفتارى است. در این حیطه حضرت زهرا علیهاالسلام می تواند منجی و مشکل گشا باشد، چرا که آن حضرت الگوی کامل و بی عیب و نقصی است که می تواند سرمشق جامعه باشد.
فاطمه، مظهر عفاف و حجابفاطمه علیهاالسلام بهترین مظهر عفت و پوشش زنان مسلمان است؛ زیرا با توجه به این که فاطمه علیهاالسلام آن بانویى نبود که کاملا با خارج از خانه قطع رابطه کرده باشد؛ چون تاریخ گواه است که وى دعوت دیگر زنان را مى پذیرفته ، هم چنین جهت تهیه وسائل روزمره به ویژه در روزهایى که حضرت على علیه السلام حضور نداشتند بیرون مى رفته ، مرتب به خانه پیامبر صلى الله علیه و آله رفت و آمد مى کرده ، در جنگ احد، به همراه دیگر زنان به مداواى زخمهاى پیامبر صلى الله علیه و آله پرداخته ، و در فتح مکه و حجة الوداع همراه پیامبر صلى الله علیه و آله بوده و پس از شهادت حمزه پیوسته به احد مى رفته، و گاه برخى از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله را به همراه آن حضرت به حضور مى پذیرفته ، اما با این حال باز هم بر مسئله عفاف و حجاب زن سخت تکیه مى کرده است. فاطمه علیهاالسلام در پى آن بود که زن به کرامت انسانى اش پى ببرد، و خود را فداى امیال و هوسهاى دیگران نکند، فاطمه مى خواست که دامان زن مسلمان و هر آزاداندیش را از هر گونه فساد اخلاق و روابط نامشروع و ضد ارزشهاى دینى پاک نگه دارد. از حضرت على علیه السلام روایت شده که فرمود: ما روزى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودیم ، ایشان فرمود: به من خبر دهید چه چیز براى زنان بهتر است؟ هیچ کس نتوانست جواب حضرت را بگویند و برخواسته پراکنده شدند. من به نزد فاطمه علیهاالسلام آمدم و سؤال را براى او نقل کردم و در ضمن گفتم که هیچیک از ما جواب رسول خدا را نمى دانستیم ، حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: من جواب سؤال را مى دانم، سپس فرمود: بهترین ویژگی براى زن این است که هیچ مردى او را نبیند و او هم هیچ مردى را نبیند. درباره بعد رفتارى وجود تاریخى حضرت زهرا علیهاالسلام ، به حق مى توان گفت که آن حضرت از این جنبه شگفتى ساز و دگرگون کننده است ! زن جوانى که بیش از هجده بهار از عمر او نگذشته بود ، پایه گذار یک سنت ـ رفتار متراکم ـ و مبدل به یک الگوى تمام عیار مى گردد
من به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله برگشتم و گفتم یا رسول الله بهترین چیز براى زن این است که هیچ مردى او را نبیند و او هم هیچ مردى را نبیند. حضرت با تعجب فرمود: شما که قبلا این جا حاضر بودید و چیزى نگفتید، پس این جواب را از کجا آوردى؟! گفتم از فاطمه . پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: براستى که فاطمه پاره تن من است .
پاسخ به یک شبههناگفته نماند که این حدیث را هر یک به گونه اى معنى کرده اند که برخى از آن ها چندان صحیح بنظر نمى رسد، مثلا برخى معتقدند که مراد فاطمه علیهاالسلام این است که زن نگاه شهوت آلود به مرد نکند. و همچنین به زن چنین نگاهى نکند. در پاسخ باید گفت: این گونه نگاه کردن براى زن و مرد حرام است نه این که بهتر آن است که چنین نگاهى نکند. و با این بیان حدیث را چه جور معنى کنیم ؟ آیا مقصود فاطمه علیهاالسلام این است که زن هرگز از خانه بیرون نرود، که این معنى هم صحیح نیست ، زیرا نه تنها این امر امکان ندارد و عملى نیست ، بلکه با خطى مشى و سیره خود فاطمه علیهاالسلام مخالف است . زیرا عرض شد آن حضرت رفت و آمد داشته . پس منظور حضرت از این جمله چیست ؟ بنظر مى رسد که حضرت زهرا علیهاالسلام تکیه اش بر این بوده که زن تا مى تواند از حضور غیر ضرورى خود بکاهد و در صورت حضور، از اختلاطهاى نامشروع و گفت و شنودهاى غیر اخلاقى پرهیز کند. موضوع مطلب :
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 60
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 391781
|
||