جوانه های امید
اینجا قرار گاه است...
قرارگاه فرهنگ و اندیشه
قرارگاه رشد و پویایی
قرارگاه افسران جنگ نرم
قرارگاه بصیرت و بیداری...
طرف میره عروسی میبینه همه موبایل به کمر بستن . اونم یه کاغذ لوله میکنه میبنده به کمرش . یکی بهش میگه یه کاغذ گیر کرده به لباست, طرف میگه د نه د این فکسه
رفتم داروخونه به یارو میگم شامپو ویتامینه میخوام! طرف با یه قیافه حق به جانب که مثلا خیلی حالیش میشه و من چیزی حالیم نیست ، به یه حالتی غمزه مانند میگه شامپو واسه موهات دیگه؟
دِ نـَـه دِ شامپو ویتامینه واسه فرش میخوام که گل هاش سریع رشد کنن
یک شب رفته بودم خونه خالم ، اومده میگه چیزی لازم نداری؟ میگم نه ولی ای کاش مسواکم هم آورده بودم. برگشته میگه دِ نـَـه دِ خاله جون این که ناراحتی نداره ما این جا یک مسواک داریم مخصوص مهمون الان بهت میدم باهاش بزن !!!
موضوع مطلب : تا زنده ام برای علی می کشم نفس/ آری علی است آنکه مسیحای فاطمه است/ گفتم به پیر عقل که اکسیر چیست؟ گفت: اکسیر ناب خاک کف پای فاطمه است..
موضوع مطلب : شبی غریب که از هر گوشه اش دلی می زد و آسمان چه نجیبانه اشک می ریخت.فضای سرخ شلمچه پر از کبوتر بود.مست یادگاران سرخ قدیمی شدم ، نخل های سربریده را دیدن و گمنامی تمام عاشقان را چشیدن ، سخت است . در کنار خلوت خود خمیده ام بر خاکستر خاطرات جنوب که از یاد رفته است. موضوع مطلب : همیشه خدا، تو راه تدارکات بود، یا میرفت چیزی بگیره، یا چیزی گرفته بود، داشت میآورد. بچههای دسته هم که او را این همه راغب اموری از این قبیل میدیدند، ریش و قیچی را داده بودند دست خودش. او از صبح تا شب گوش به زنگ بود که ببیند تدارکات، چی و چهقدر میدهد، تا مثل باد و برق خود را برساند آنجا. بعد هم که سهمیه را میگرفت، تا برساند به چادر، دندانگیرهاش جای سالم در بدن نداشتند، قیمه و قرمه میکرد تو راه. منبع :فرهنگ جبهه _ شوخ طبعی ها جلد 2 صفحه ی 128 موضوع مطلب :
آقا پسرهایی که فکر می کنن موضوع ازدواجشون طلسم شده و تو خونه موندن و از همه جا نا امید شدن و در جستجوی همسری مناسب خودشون هستن ، این آیه رو بخونن . خداوند در سوره القصص ، داستان آشنایی حضرت موسی با دختران شعیب رو تعریف می کنه که وقتی به کنار آب مدین رسید و دید دو دختر ، گوسفندانی را که برای آب دادن آوردن ، از آب دور می کنن و از آن ها پرسید چرا ؟ و آن ها گفتند ... و موسی کمکشون کرد و آن ها به پدر گزارش کردن که این جوان .... آن چه می خونین ترجمه آیه های 23 تا 27 سوره القصص هست در رابطه با حکایت پرنکته ازدواج حضرت موسی : و چون به آب مدین رسید گروهى از مردم را بر آن یافت که [دامهاى خود را ] آب مىدادند و پشتسرشان دو زن را یافت که [گوسفندان خود را] دور مىکردند [موسى] گفت منظورتان [از این کار] چیست گفتند [ما به گوسفندان خود] آب نمىدهیم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند و پدر ما پیرى سالخورده است . پس براى آن دو [گوسفندان را] آب داد آنگاه به سوى سایه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم . پس یکى از آن دو زن در حالى که به آزرم گام بر مىداشت نزد وى آمد [و] گفت پدرم تو را مىطلبد تا تو را به پاداش آبدادن [گوسفندان] براى ما مزد دهد و چون [موسى] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حکایت کرد [وى] گفت مترس که از گروه ستمگران نجات یافتى . یکى از آن دو [دختر] گفت اى پدر او را استخدام کن چرا که بهترین کسى است که استخدام مىکنى هم نیرومند [و هم] در خور اعتماد است . [شعیب] گفت من مىخواهم یکى از این دو دختر خود را [که مشاهده مىکنى] به نکاح تو در آورم به این [شرط] که هشتسال براى من کار کنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختیار با تو است و نمىخواهم بر تو سخت گیرم و مرا ان شاء الله از درستکاران خواهى یافت . تا آخر ماجرا که حتما بخونین بریم سر اصل مطلب که مربوط به آیه 24 هست : فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ . ترجمه : پس براى آن دو [گوسفندان را] آب داد آنگاه به سوى سایه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم . داستان را که کامل بخونین ، می بینین حضرت موسی ، هم فراری بود از ستمگران ، هم غریب بود و بی سر پناه ؛ وهم مجرد . وهم از همه مهم تر ، انگاری یه جورایی دلش می خواست با یه ازدواج مناسب ، سرو سامونی بگیره . اینه که مستقیم رفت سراغ خدا . گوسفندای دخترارو که آب داد ، به سایه برگشت و دعا کرد : رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ . پروردگارا من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم . خدا دعاشو مستجاب کرد و به برکت همین دعا ، مهرش نشست تو دل یکی از دخترای حضرت شعیب و شد داماد شعیب و صاحب همه چیز که قران کریم داستانشو تعریف کرده . از خاصیت های با اعتقاد خوندن دعای این آیه ، اینه که آقایون و آقاپسرهای به هر دلیل ازدواج نکرده و نا امید و تو خونه مونده ، سرو سامونی می گیرن و با همسری شایسته به کمک خدا و با همت و تلاش خودشون ، ازدواج می کنن که مبارکه انشاء الله . بعد از نماز صبح ، صد بار ، تا چهل روز : رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ .
منبع :http://fatemeh-db.blogfa.com/post-103.aspx موضوع مطلب :
شهید سید مجتبی علمدار با دلی سوخته، در هجر یاران شهیدش با آنها مناجات میکند: چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه .
اما شما، شما علی الظاهر دلیلی ندیدید که اوقات پر اجرتان را صرف ما کنید.
موضوع مطلب : گفت یا علی(ع)؛ گفت یا زهرا(س)؛ و چه سریست بین عشق و سوز؟ شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛ اما نه... زبان لال میشود در برابر توصیف عشق و سوز علی و فاطمه؛ که اگر نبود صبر الهی؛ گفت: فاطمه، فاطمه است. اما نه؛
موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ ![]() ![]() ![]() |
||