سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جوانه های امید
اینجا قرار گاه است... قرارگاه فرهنگ و اندیشه قرارگاه رشد و پویایی قرارگاه افسران جنگ نرم قرارگاه بصیرت و بیداری...

 

عاشقان                 عیدتان                    مبارک 




موضوع مطلب :


سه شنبه 90 آبان 24 :: 9:0 صبح ::  نویسنده : محسن

زندگی چون گل سرخی است پر از خار،پر از برگ،پر از عطر لطیف

 

 یادمان باشد اگر گل چینیم خار و عطر و گلبرگ، هر سه همسایه دیوار به دیوار هم اند

 

 زندگی چشمه آبی است و ما رهگذریم بنشین بر لب آب، عطش تشنگی ات را بنشان صفایی بده

 

  سیمایت را و اگر فرصت بود کفش ها را بکن و آب بزن پایت را غیر از این چیزی نیست زندگی...

 

  آینه ای شفاف است تو اگر زشت و یا زیبایی تو اگر شاد اگر غمگینی هر چه هستی تو در آینه

 

 همان می بینی شادیت را در یاب چون گل عشق بتاب تا در آینه هستی، گل هستی باشی




موضوع مطلب :


دوشنبه 90 آبان 23 :: 9:0 صبح ::  نویسنده : محسن

غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد 

خار خندید و به او گفت : سلام  

جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده شده بود

دست بی رحمی آمد نزدیک گل،سراسیمه ز وحشت لرزید،

لیک آن خار در دست آن جهید و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به گفت سلام

آنان که زندگی را بستری از گل سرخ می دانند،

 همیشه از خارهای آن شکایت میکنند

غافل از اینکه :

هر خار پله ای است برای در آغوش کشیدن گل سرخ

 




موضوع مطلب :


دوشنبه 90 آبان 23 :: 8:0 صبح ::  نویسنده : محسن

اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.


روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباس های فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت  پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد.


نجیب زاده گفت:  می خواهم از تو تشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید.


کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد.


در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.


بعدها، پسر فلمینگ کشاورز ، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد.


سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین.


اسم پسر نجیب زاده  چه بود؟ وینسون چرچیل

 

منبع :داستان سرا




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 آبان 22 :: 12:26 عصر ::  نویسنده : محسن

چشمت را که ببندی و دلت را باز کنی معبر خودش را نشانت می دهد.... چه مین های خوشکلی! هنوز خیلی ها در گیر و دار قبول قطع نامه دست و پا میزنند و نمی فهمند بالأخره خرمشهر را خدا آزاد کرد یا دیپلماسی فعّال آنان!

 

میدان مین

 

مسئله چندان هم دشوار نیست ... از دل که به وسعت امام انتگرال بگیری می شود ... بصیرت ... همان که خیلی ها ندارند!

 

مصری ها نعل به نعل خطوط انقلابمان را دنبال کردند و رسیدند به روز مبارکِ بی مبارک! و لانه ی جاسوسی را تسخیر کردند و انقلاب دوم نامیدند و چقدر تمام این نام ها به گوش ما آشناست!

 

عربها یکی یکی اسلامی می شوند و اینجا بعضی ها تازه یادشان افتاده ایرانی شوند!

 

خادم الحرمین الشریفین تانک می راند بر خون شریف مرد بحرینی..... و بانکهای ما پیش فروش حج عمره انجام می دهند، تقبّل الله حاجی!

 

شما یادتان نیست اما یک روزی بود و پیرجمارانی بود و فریاد "جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالمـ" ـی . خمینی نیست، خامنه ای که هست!  فریادهای هر روزه اش برای بصیرت و وحدت و دفاع از مظلوم ، که هست!

 

آن روزها که خیلی ها خون به دل امام کردند ما کودک بودیم و حواسمان نبود.... حالا همان خیلی ها قصد دل امام خامنه ای کرده اند و امّا این بار ما حواسمان هست.

 

ما کودکانی که نان انقلاب را خورده ایم ...... هوای انقلاب را چشیده ایم ..... عطر شهید را شنیده ایم ..... حالا حواسمان هست.

 

همین دنیای پر از صفر و یک را شلمچه تر از شلمچه می کنیم و کربلای پنج عشق راه می اندازیم و از ریز تا درشت فتنه ها را نشانه می رویم آن هم در کلّ عالم....

منبع :شاهد بلاگ




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 آبان 22 :: 12:18 عصر ::  نویسنده : محسن

چقدر دلم تنگ شده است برای مردانی که انگار به نامحرم آلرژی داشتند و چشمانشان ناخودآگاه سلولهای زمین را می شمرد....


چقدر دلم تنگ شده است برای آن روزهایی که بچه بودیم و حاج آقا برایمان مسابقه می گذاشت و می گفت : "هرکی جواب رو بلده دستش بالا " و من کودکانه و با

 تعجب می پرسیدم :"حاج آقا شما که سرت پایینه چطور ما رو نمیبینی" و او جواب می داد  : " ما حاج آقاها دوتا چشم هم روی عمامه مان داریم" و من باورم می شد .... و این روزها دلم می گیرد از حاج آقا هایی که زق زق در چشمت نگاه می کنند و حتی اجازه پلک زدن را هم از چشمت می گیرند .... دوست دارم داد بزنم "

 چشمم درد گرفت مؤمن! سرت را بنداز پایین!"


چقدر دلم تنگ شده است برای مردانی که "تو" خطابم نمی کردند....


چقدر دلم تنگ شده است برای مردانی که یقه شان آخوندی بسته بود!


و چقدر حالم گرفته می شود از اینهایی که ابروهایشان باریک تر از خواهرشان است ....


چقدر دلم تنگ روزهایی ست که ریش جذبه داشت .... حرمت داشت .... مقدس بود....


و چقدر دلخورم از ریش هایی که "هو هو " می کنند و هی دراز می شوند، یعنی که صاحبم یک پا شاعر است برای خودش! ...شاعر هم زمانی حرمت داشت ...

 یادش بخیر....


کم کم دارم می فهمم دچار پیری زودرس شده ام . موهای دلم سفید شده و دندان های احساسم یکی یکی می افتند ... راستی دندان مصنوعی سراغ ندارید؟

 

به نقل از:shahedblog.ir




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 آبان 22 :: 11:54 صبح ::  نویسنده : محسن
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند


مثل آسمانی که امشب می بارد....

و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می دهد

تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم




موضوع مطلب :


شنبه 90 آبان 21 :: 12:51 عصر ::  نویسنده : محسن
<   1   2   3   >   
درباره وبلاگ

کارشناس اتاق عمل دانشگاه علوم پزشکی زنجان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 98
کل بازدیدها: 390884