جوانه های امید
اینجا قرار گاه است...
قرارگاه فرهنگ و اندیشه
قرارگاه رشد و پویایی
قرارگاه افسران جنگ نرم
قرارگاه بصیرت و بیداری...
در کلاس تفسیر موضوعی قرآن، دانشجویی از استاد پرسید:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم تا وقتی خدا را نبینم اورا عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت وبه دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟ دانشجو گفت: نه استاد وقتی پشت من به شما باشه مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت نگاهی به او کرد وگفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید
موضوع مطلب : شعر پهباد در کتاب ادبیات دبستان ( ایران ) : یه پهباد دارم حرفه ایه رنگش فقط نقره ایه می زنم زمین هوا میره نمیدونی تا کجا میره من این پهبادو نداشتم . . . پهبادی دارم خوشگله فرار کرده زدستم دوریش برایم مشکله کاشکی اونو می بستم ای خدا چه کار کنم پهبادمو پیدا کنم ای چه کنم وای چه کنم کجا اونو پیدا کنم موضوع مطلب : این مطلب از وبلاگ " آن روزها" نقل می شود http://khatereha87.blogfa.com
حافظ به همراه سعدی ، یعنی غزل های داوود (خسته) موضوع مطلب :
شهید محمد مهدی بادی یکی از آخرین روزهای آبان 62 که آفتاب ، اندک اندک از مناره های حرم رضوی پایین می آمد، من و شهید تبریزی با جوانی خوش سیما، به ازای آفتاب، در کوی چهار باغ مشهد، مواجه شدیم. اواز کتابی که در بغل داشت ، معلوم بود به کلاس می رود وعجله دارد. او که تقریباً هم سن وسال ما، (یعنی تقریباً نوزده سالش) بود، مانند ما دوتن، یک اُُوِرکُُُُُُُُُت کره ای بر تن داشت، - لباسی که آن سال ها، یکی از نشانه های بچه های جنگ بود- یکباره چشمش به حسن تبریزی افتاد. چهره اش مانند گل شکفت و به سوی او پر کشید و به گرمی در آغوشش فشرد. با من نیز-به افتخار شهید تبریزی- روبوسی کرد. بلا فاصله اطلاعات اولیه بین ما مبادله شد و شتابان از ما جدا شد و به سوی کلاس گام برداشت. از تبریزی پرسیدم: - با این پسر نورانی از کجا آشنا شده ای؟ گفت:- از قم. فامیلش آقای بادی است. پسر خیلی باحالی است. - بادی ؟ عجب فامیلی ؟ چند روز بعد، بیشتر آشنا شدیم واسم و فامیلی یکدیگر را یاد گرفتیم. آری او محمد مهدی بادی بود واهل بیرجند. احتمالاً مدتی هم در قم درس خوانده بود . در کلاس منطق(حاشیه) به هم رسیدیم. این کلاس هر روز ساعت 7 صبح در مسجد ملا حیدر، توسط استاد واعظی تدریس می شد .مهدی بادی در کلاس های دیگری هم شرکت می کرد که ما از آن بی خبر بودیم . از اخلاقش معلوم بود که استاد خصوصی دارد . نمی دانم کجا تربیت شده بود خیلی مؤدب ، متخلق و با تربیت بود. من با خود می گفتم خدا خیر دهد به کسی که این پسر را تربیت کرده است. یک روز بنده و شهید تبریزی را به مهمانی ناهار دعوت کرد و از غذای خوبی که پخت ، معلوم بود اهل هنر و ذوق و سلیقه هم هست. پس از دو هفته من و تبریزی هم خواستیم محبت مهدی را به بهترین صورت تلافی کنیم. او را به ناهار دعوت کردیم و شهید تبریزی یک قابلمه ی بزرگ ماکارونی پخت که خوب از آب در نیامد. یعنی از خمیر نانواها کمی خمیرتر بود! مهدی بادی هر چقدر خواست - حتی یک لقمه- نتوانست از آن غذا! بخورد و فقط چند تکه از ته دیگ آن را یر داشت وبه دهانش گذاشت ولی هیچ حرفی به زبان جاری نکرد. سفره را جمع کردیم و چایی آوردیم مهدی بر خاست و خدا حافظی کرد.به تبریزی گفتم خیلی خوب تلافی کردیم! تبریزی گفت به زودی جبران خواهیم کرد. ولی ظاهراً اعزام هر سه نفر به جبهه اجازه ی این جبران را نداد و...مهدی بادی بسیار کم حرف و فکور بود. و حتی یک کلمه را هم بدون تآمل و تفکر بر زبان جاری نمی کرد. در مدت چند سالی که با او رفیق بودیم نه تنها کلمه ی لغو بلکه هیچ واژه ی اضافی هم از او نشنیدیم . حرفهایش مانند جملات ویرایش شده ای بود که هیچکس نمی توانست در آن حشویات پیدا کند. بادی، زودتر از همه ی دوستانش ازدواج کرد ولی در حصار خانه و کاشانه، تاب نیاورد و فاصله ی ازدواج و عروجش چندان طول نکشید. من در جبهه بودم و به کسی که خبر شهادت مهدی را به من داد، چندین بار گفتم انشاءالله که دروغ است. ولی وقتی که خیر را باور کردم گفتم او واقعاً لایق شهادت بود .او خانه و خانمان را به خدا سپرد و آنها را در فراقش داغدار کرد. من این روزها خیلی به یاد مهدی بادی می افتم و ناخود آگاه این شعر عبدالجبار کاکایی را با یاد او زمزمه می کنم: مثل باد می وزید ، جایتان کجاست؟ مثل رود می خزید پایتان کجاست در زمین ما به غیر دام و دانه نیست در هوا ترانه ی رهایتان کجاست دل ز پوزخند قاب ها ملول شد چهره ی لطیف و با صفای تان کجاست پیر کرد جستجوی روحتان مرا ای به رنگ باد، رد پایتان کجاست. موضوع مطلب :
بر لب آبم و از داغ لبت می میرم هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم سعی بسیار نمودم که کنم سیرابت گشتم آخر خجل از کوشش بی تاثیرم اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید سینه ام تنگ شد از بس که بود تاخیرم کربلا کعبه عشق است و منم در احرام شد در این کعبه عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آب روان تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کنم دیده فدا چشم به راه تیرم سعی ها کرد عدو تا کندم از تو جدا با وجودت که تواند که کند تسخیرم بوته عشق تو کرده است مرا چون زر ناب دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیز لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
شاعر:استاد حسان موضوع مطلب :
ما تا الان که رسیدیم اینجا، فقط از قدرت حافظه مون استفاده کردیم، نه قدرت تفکرمون! موضوع مطلب : مدتهاست که شایعات مختلفی در مورد به پایان رسیدن دنیا در سال 2012 و در روز 21 دسامبر (مصادف با اول دی ماه) در وبلاگهای مختلف و شبکههای اجتماعی رد و بدل میشود و هر روز ابعاد گستردهتری نیز به خود میگیرد.
رای این شایعات منابع و استنادات مختلفی نیز مطرح میشود. تقویم قوم مایا، پیشگوییهای نوستراداموس و حتی منابع مذهبی و باستانی از جمله مواردی هستند که مطرحکنندگان این شایعه به آن استناد میکنند و نتیجه میگیرند که دنیا باید در این روز به پایان برسد. این موضوع مختص ایران نبوده و در سرتاسر دنیا مطرح شده است. شایعه دیگری نیز که در این زمینه مطرح شده بحث خاموشی سه روزه زمین و ورود زمین به دوره جدیدی از حیات خود است. تمام این شایعات و گسترش آن موجب شد تا سازمان هوانوردی و فضا آمریکا (ناسا) به این ادعاها واکنش نشان دهد. مطلب زیر از پایگاه اطلاعرسانی ناسا برداشت شده و در آن به سوالات مطرح در این مورد پاسخ داده شده است: سوال) آیا در سال 2012 خطری زمین را تهدید میکند؟ بسیاری میگویند که جهان در دسامبر 2012 به پایان میرسد. سوال) ریشه این پیشگویی که زمین در سال 2012 به پایان میرسد، از کجا آمده؟ سوال) آیا تقویم مایاها در دسامبر 2012 به پایان میرسد؟ سوال) آیا ناسا وقوع تاریکی سرتاسری زمین در تاریخ 23 دسامبر تا 25 دسامبر را پیشبینی میکند؟ سوال) آیا این امکان وجود دارد که کرات به نحوی در یک راستا قرار گیرند که بر زمین تأثیر بگذارند؟
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 392275
|
||