سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جوانه های امید
اینجا قرار گاه است... قرارگاه فرهنگ و اندیشه قرارگاه رشد و پویایی قرارگاه افسران جنگ نرم قرارگاه بصیرت و بیداری...

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .


عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می گیرد.


عشق در غالب دل ها ، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ،اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها بر خلاف غریزه هاهر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد می توان گفت :
که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست .


عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد ،
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست .
 

عشق ، در هر رنگی و سطحی ، با زیبایی محسوس ، در نهان یا آشکار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور می گوید:
شما بیست سال سن بر سن معشوقتان بیفزائید ، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید .
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج وجذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را بگونه ای دیگر می بیند .
 

عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت .
 

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است . اگر دوری بطول انجامد ضعیف می شود ، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد . و تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار وپرهیززنده و نیرومند می ماند،
اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است ، دنیایش دنیای دیگری است .
 

عشق جوششی یکجانبه است . به معشوق نمی اندیشد که کیست یک خود جوششی ذاتی است ، و از ین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند و گاه ، میان دو بیگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو رو شنایی آن ، چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجا است که گاه ، پس جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنا یی پس از عشق درد کوچکی نیست .

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و ازین رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید ، و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ، و پس از آشنا شدن است که خودمانی می شوند .
دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان ، خودبخود ،دو همسفر به چشم می بینند که به پهندشت بی کرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز می شود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن ، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا بلرزه می آورد .
دوست داشتن هر لحظه پیام الهام های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین های دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه ، بر سر و روی این دو میزند .
 

عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست .
اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد.

 




موضوع مطلب :


شنبه 90 بهمن 8 :: 7:0 عصر ::  نویسنده : محسن

 

 

 

 

 

شهید احمد رضا احدی
  (رتبه اول کنکور پزشکی سال 64) :
اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احمدی رتبه اول کنکور پزشکی
 سال 1364 است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است.



 

چه کسی می تواند این معادله را حل کند ؟؟؟
 
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،
به هر جا که اینجا نباشد ،یعنی اضطراب که کودکم
کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
 
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ،
 از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟ آن مظاهر شرم و حیا را
 چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده
 به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیده ؟
 کشته شده و در آنجا دفن گردیده ؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند :
 
“نبرد تن و تانک؟!” اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟
 چگونه سر 120 دانشجوی مبارز
 و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟
 
آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟
 
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود
 و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،
حالا معلوم نمایید سر کجا
افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟ کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد ؟
 
 
وکدام کدام…؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید :
 
هواپیمایی با یک ونیم برابر سرععت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ،
ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،
مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگر از
 مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟کدام سر می پرد ؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
 
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم.
 چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در
 انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟ کدام مسئله را حل می کنی؟
برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت
 را از چه پر می کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از
 آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس،
 دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
 دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
 
“صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن“
 
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی
 تو داغدار شده است؟
جوانی به خاک افتاده است؟
 
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند؟
و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می دانستی؟ حتما نه!…
 
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای
 تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطه ای نم یافتی با امید های
 فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که
 کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی،
اگرعلی اکبرنیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
 من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد





موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 بهمن 5 :: 6:0 عصر ::  نویسنده : محسن

 

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

گل تقدیم شمامشکی ازتن به در آرید ربیع آمده استگل تقدیم شما

گل تقدیم شما خم ابرو بگشاید ربیع آمده است گل تقدیم شما

گل تقدیم شما مژده ای ختم رسل داد که آید به بهشتگل تقدیم شما

گل تقدیم شما هرکه برمن خبر آرد ربیع آمده است گل تقدیم شما

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما




موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 بهمن 5 :: 1:1 عصر ::  نویسنده : محسن

چندین سال پیش که طرح سرشماری نفوس و مسکن بود، یکی از دوستان می‌گفت رفته در یه خونه‌ایی.

یه پیرزنه در رو باز کرده.

وقتی پرسیده بود تعداد جمعیت خانوار؟

پیرزنه سرش رو انداخته بود پایین و گفته بود : میشه خونه‌ی ما باشه برای فردا؟
گفته بود: چرا؟
یه خورده صبر کرده و جواب داده:

آخه الان دقیق نمی‌دونم.

شاید فردا از پسرم خبری بشه

پیر زن مادر شهیدی مفقود الاثر بود.

 

به نقل از :وبلاگ استاد جهانگیری سهروردی




موضوع مطلب :


دوشنبه 90 بهمن 3 :: 10:1 صبح ::  نویسنده : محسن


در جنگ جهانی اول (1916م.) هنگامی که عده ای از سربازان انگلیسی در چند کیلومتری بیت المقدس مشغول سنگرگیری و حمله بودند در دهکده کوچکی به نام اونتره لوحی نقره ای یافتند که حاشیه اش به جواهرات گرانبها مرصع و در وسطش خطوطی با حروف طلایی نگارش یافته بود:

چون آن لوح را نزد فرمانده خود میجرای ان. گریندل بردند نتوانست چیزی از آن بفهمد. او این لوح را به فرماندهان ارتش بریتانیا، لیفتونانت و گلدستون رساند و آنها نیز آن را به باستان شناسان دادند. تصویر این لوح را در اینجا ملاحظه میکنید:

Solomon Board


پس از پایان جنگ در سال 1918 درباره لوح مذکور  به تحقیق و بررسی پرداختند و کمیته ای تشکیل دادند که اساتید شناخت زبانهای باستانی بریتانیا، آمریکا، فرانسه آلمان و سایر کشورهای اروپایی جزء آن کمیته بودند.
پس از چند ماه بررسی در سوم ژانویه 1920 معلوم شد که این لوح مقدسی است به نام "لوح سلیمانی" و سخنانی از حضرت سلیمان علیه السلام را در بر دارد. که به الفاظ عبرانی قدیم نگارش یافته است و ترجمه آن چنین است:



            الله
            احمد    ایلی
            باهتول
          حاسن  حاسین
یاه احمد مقذا = ای احمد به فریادم رس
یاه ایلی انصطاه = ای علی مرا مدد فرمای
یاه باهتول اکاشئی = ای بتول نظر مرحمت فرمای
یاه حاسن اضو مظع = ای حسن کرم فرمای
یاه حاسین بارفو = یا حسین خوشی بخش
اموسلیمان صوه عئخب زالهلاد اقتا = این سلمان اکنون به انی پنج بزرگوار استغاثه میکند
بذت الله کم ایلی = و علی قدرت الله است

زبانشناسان حروف خط عبرانی را چنین با حروف ما تطبیق داده اند:

Ebrani Letters

اعضای کمیته چون به مضمون نوشته لوح مقدس اطلاع یافتند انگشت حیرت به دندان گزیدند و پس از تبادل نظر قرار گذاشتند آن را در موزه سلطنتی بریتانیا بگذارند. اما چون این خبر به اسقف اعظم انگلستان رسید فرمان محرمانه ای به کمیته نوشت که خلاصه اش چنین است:
اگر این لوح در موزه گذاشته شود و در دیدگاه مردم قرار گیرد اساس مسیحیت متزلزل خواهد شد و سرانجام خود مسیحیان جنازه مسیحیت را بر دوش بلند نموده در قبر فراموشی دفن خواهند کرد. لذا بهتر است که لوح مذکور در رازخانه کلیسای انگلستان گذارده شود و جز اسقف و اهل سر، کسی آن را نبیند
کسانی که این لوح را دیدند و بصیرتی داشتند گرایشی عجیب به اسلام پیدا کردند. از جمله همان وقت بین دو نفر از دانشمندان به نام ولیم و تامس پیرامون لوح گفتگوهایی شد که به اسلام آوردن هر دو انجامید. سپس ولیم نام خود را کرم حسین و تامس نام خود را فضل حسین گذارد.

منبع:
مجلة الاسلام، دهلی، فوریه 1927
مسلم کرانیکل، لندن، دسامبر 1926
کتاب Wonderful Stories of Islam، لندن، ص 249
برگرفته از کتاب علی و پیامبران، حکیم سیالکوتی، قم، انتشارات شهید، 1360 هـ.ش

 





موضوع مطلب :


یکشنبه 90 بهمن 2 :: 7:24 عصر ::  نویسنده : محسن

قرآن ! من شرمنده توام

اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند "چه کس مرده است؟"

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تورا برای مردگان ما نازل کرده است...

قرآن ! من شرمنده توام اگر تورا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق می کند که تورا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق می کند که تورا فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که تورا با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که تورا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... !

آیا واقعا خدا تورا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟!

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تورا می خوانند و تورا می شنوند، ‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند. اگر چند آیه از تورا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند "احسنت ...!" گویی مسابقه نفس است!

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، ‌خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟

ای کاش آنان که تورا حفظ کرده اند ‌حفظ کنی تا این چنین تورا اسباب مسابقات هوش نکنند. آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم...خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو...

 

 

دکتر شریعتی




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 بهمن 2 :: 6:12 عصر ::  نویسنده : محسن

 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 90 دی 29 :: 1:10 صبح ::  نویسنده : محسن
<   <<   46   47   48   49   50   >>   >   
درباره وبلاگ

کارشناس اتاق عمل دانشگاه علوم پزشکی زنجان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 392318