سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جوانه های امید
اینجا قرار گاه است... قرارگاه فرهنگ و اندیشه قرارگاه رشد و پویایی قرارگاه افسران جنگ نرم قرارگاه بصیرت و بیداری...

سلام سلام سلام

 

با کمی تاخیر سالروز پیوند آسمانی دو دریا رو خدمتتون تبریک میگم.

 

بعد از چند روز بالاخره برگشتم.خیلی سخت بود. از یه طرف شدیدا مریض شدیم و از طرفی هم بدتر اینکه نت نبود و خبری از وبلاگ و دنیای مجازی نبود.یعنی چیا که این چند روز ما اونجا نکشیدیم!!!

بله چندروزی رفته بودیم  آبعلی برای دوره :

 

 ***خــــــــــــط امـــــــــــــام***

 مسئولین جهادی اکثر دانشگاههای کشور  اونجا حضور داشتند.یه خاطره خیلی خوب هم از ازدواج یکی از بچه های جهادگر استان فارس تو اردوی جهادی امسال براتون دارم که خیلی جالبه!!! و منتظرش باشید.

 دوره خوبی بود.نکات کاربردی و مهمی درباره اردوهای جهادی مطرح شد.

یه روز هم سردار نقدی اومدن و برامون حرف زدن.اساتید مطرح دیگه ای هم اومده بودن که بیشتر از همه کلاس اخلاق آیت الله قرهی بود که به دل می نشست.

و همه بچه ها شیفته ایشون شده بودن.کل دوره یه طرف و کلاسهای ایشون هم یه طرف. واقعا عـــــــــــــــــالی بود.

 




موضوع مطلب :


شنبه 93 مهر 5 :: 11:38 عصر ::  نویسنده : محسن

خیلی خنده‌داردوستان سلام

این هم قسمت دوم از برگ پنجم خاطرات  

 

 

اکیپ فرماندهی راه افتادن و منم با مینی بوس چاپارچی!

مینی بوس بنزمون اما "نه بنزمون" حرکت کرد.

همین که تو مینی بوس نشستم احساس کردم جو خیلی سنگینه ولی زیاد توجهی نکردم و با راننده مشغول بگو و بخند درباره اتفاقات رخ داده شدیم.جالب بود

بهش گفتم: نظرت چیه عقرب رو نشون بچه ها بدیم؟

ایشونم گفت: بیخیال بابا. میترسن حالشون بد میشه.منم که قند و کلدمن رو نیاوردم حداقل اگه حالشون بد شد آب قند درست کنیم.

گفتم: حیفه اینا نبینن.شاید یه سریاشون با دل و جرات باشن و دوست داشته باشن بینن و خوششون بیاد.چشمک

ایشونم موافقت کرد و گفت:اشکالی نداره بده نگاه کنن.

من ردیف پشتی صندلی راننده نشسته بودم.

به راننده گفتم: شاید آخرین لحظاتی باشه که منو میبینی.ممکنه به ضرب ضربات پاشنه کفش خانمها از بین شما برم.قاط زدم

فقط یه وصیتی برات میکنم.من فرصت نکردم به پسرا توصیه کنم در برابر کابینه وزارت جنگ، باهم متحد باشن.اصلا!

شما که خوابگاه رسیدی یه چندتا چوب کبریت بردار و براشون قضیه اون نصیحت پیرمرد به پسرانش رو براشون توضیح بده!!!

ایشونم با خنده ای بر لب و با لهجه زیبای ابهری گفت:

سنــــی بله خیالــــی لاپ راحت اولســــــو... اوشاقلارووو اله خور نصیحت الییــــم که سنـــــی روحــــی اصلن اینجیمیــــــه!!!جالب بود

 



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


سه شنبه 93 مهر 1 :: 7:24 عصر ::  نویسنده : محسن

دوستان سلام

این هم قسمت دوم از برگ پنجم خاطرات  

اکیپ فرماندهی راه افتادن و منم با مینی بوس چاپارچی!

مینی بوس بنزمون اما "نه بنزمون" حرکت کرد.

همین که تو مینی بوس نشستم احساس کردم جو خیلی سنگینه ولی زیاد توجهی نکردم و با راننده مشغول بگو و بخند درباره اتفاقات رخ داده شدیم.

بهش گفتم: نظرت چیه عقرب رو نشون بچه ها بدیم؟

ایشونم گفت: بیخیال بابا. میترسن حالشون بد میشه.منم که قند و کلدمن رو نیاوردم حداقل اگه حالشون بد شد آب قند درست کنیم.

گفتم: حیفه اینا نبینن.شاید یه سریاشون با دل و جرات باشن و دوست داشته باشن بینن و خوششون بیاد.

ایشونم موافقت کرد و گفت:اشکالی نداره بده نگاه کنن.

من ردیف پشتی صندلی راننده نشسته بودم.

به راننده گفتم: شاید آخرین لحظاتی باشه که منو میبینی.ممکنه به ضرب ضربات پاشنه کفش خانمها از بین شما برم.

فقط یه وصیتی برات میکنم.من فرصت نکردم به پسرا توصیه کنم در برابر کابینه وزارت جنگ، باهم متحد باشن.

شما که خوابگاه رسیدی یه چندتا چوب کبریت بردار و براشون قضیه اون نصیحت پیرمرد به پسرانش رو براشون توضیح بده!!!

ایشونم با خنده ای بر لب و با لهجه زیبای ابهری گفت:

سنــــی بله خیالــــی لاپ راحت اولســــــو... اوشاقلارووو اله خور نصیحت الییــــم که سنـــــی روحــــی اصلن اینجیمیــــــه!!!

 



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


سه شنبه 93 مهر 1 :: 6:37 عصر ::  نویسنده : محسن

گل تقدیم شماسلام بر و بچه های گل دانشگاه گل تقدیم شما

این هم برگ دیگه ای از دفتر خاطرات اردوی جهادیمدرک داشتن

 

 

سه شنبه 4/6/93

قراره شده بود  به همت بچه ها، تو روستای قیاسکندی مراسم دعای توسل برگزار بشه.

وقتی خبر برگزاری این مراسم رو شنیدم یاد دعای توسل های هیئت فاطمیون دانشگاه افتادم.

 

یاد شبهای سه شنبه...

 یاد مسجد طه...

یاد تنها شهید غریب و گمنام دانشگاه...

یاد مناجاتهای زیبای سید حسین...

یاد السلام علی الحسین(ع) ها...

یاد نجواها و زمزمه بچه هایی که تو تاریکی مسجد و پشت ستونها نشسته بودن و با خدا خلوت میکردن...گریه‌آور

یاد عکس گنبد حرم آقا که بالا محراب نصب شده بود و چراغ سبز رنگ بالاش فضای مسجد رو باصفا میکرد...

یاد اعلام حرکت سرویس: دانشجویان عزیز سرویس مراسم هیات فاطمیون آماده حرکت می باشد...

و یاد آشپزخونه مسجد...

آشپز خونه ای که کمتر کسی اجازه ورود به اونجا رو داشت ...

یاد میشکاهای بعد مراسم و چای گلاب ...

بگذریم...

ساعت حرکت رسید و سرویس آماده حرکت به سمت روستای قیاسکندی.

همش تو دلم میگفتم: چه شود!!! بازم دعای دانشجویی.چشمک

اما... یه چیزی بدجور ذهنمو مشغول کرده بود.یعنی چی؟

ما همه بچه های دانشگاه بودیم و تو حال و هوای دانشگاه و روحیه دانشجویی و داریم میریم روستا!!! و دو نگاه متفاوت به این برنامه وجود داشت. اول اینکه اهالی روستا نگاهشون به مراسم مث برنامه های خودشون بود وبا توجه به تعداد کمی که بودیم بیشتر از اینکه به خود مراسم توجه کنن به نحوه مدیریت مراسم و کمیتش توجه داشتن.

دوما گروه جهادی هم یه جورواجورایی انتظار داشت مراسم مثل مراسم دانشگاه پر شور و هیجان باشه که این کار هم شدنی نبود.چون هیچ کدوم از پشتک وارو های بچه های شلوغ روستا رو پیش بینی نکردن!!!بلبلبلو

 

 



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


سه شنبه 93 مهر 1 :: 6:32 عصر ::  نویسنده : محسن

از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بی همزبانیم

ای لاله بهار جوانی که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود

برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

 

شهریار




موضوع مطلب :


پنج شنبه 93 شهریور 27 :: 11:58 عصر ::  نویسنده : محسن

دوستان جهادگر، سلام بر شما و دلهای صاحب الزمانی شما...

و این هم روایتی دیگر از خاطرات جذاب و شیرین اردوی جهادی پرواز خاکی با عنوان:

دردسرهای عظیم!!!

قضیه از اینجا شروع شد که بچه های اردو با توجه به هماهنگی ها وتقسیم بندی هایی که انجام گرفته بود به روستاهای اطراف میرفتن و به گروه هدف که بچه ها وخانمهای روستا باشن، آموزش میدادن و تدریس میکردن. و یه گروه هم که به عنوان گروه پشتیبانی بود در خوابگاه میموندن و زحمت پخت و پز غذا و تدارکات لازم برای بچه ها رو میکشیدن. جا داره از زحمات همه بچه ها که از جون مایه گذاشتن و از زندگی و تفریح تابستونیشون گذشتن و رنج سفر رو به دوش کشیدن تا با آه ونوای مردم عزیز کشورمون همنوا بشن و به امید خدا تونسته باشن از بار محرومیت این عزیزان، که نتیجه کم کاری خیلی از مسئولان هست رو کم کرده باشن... دستتون درد نکنه و خدا قوت

از ماهها پیش هماهنگی جهت اسکان انجام شده بود و حتی قبل از اردو هم جهت تاکیدات لازم حضوری با رییس آموزش و پرورش اونجا هماهنگ شده بود.

روزای اول اردو بود و بچه ها صبح زود سوار بر اسب رهوار چاپارچی میشدن و رهسپار روستاها شده و عصر ها دوباره برمیگشتن. با جون و دل تلاش میکردن و عصرها شاد و خوشحال برمیگشتن چرا که این خوشحالی درونی، طبق آیه 54 سوره مبارکه مائده، ،عنایتی الهی به این گروه از بندگانش بود. حالا بماند که تو دانشگاه به خاطر فعالیت تو این راه چقدر مورد ملامت و تمسخر بقیه دانشجوها قرار میگرفتن.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ  الله  یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ  وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیم.

اى کسانى که ایمان آورده‏اید ، هر کس از شما از دین خود برگردد ، به زودى خدا گروهى [دیگر] را مى‏آورد که آنان را دوست مى‏دارد و آنان [نیز] او را دوست دارند . [اینان‏] با مؤمنان ، فروتن ، [و] بر کافران سرفرازند . در راه خدا جهاد مى‏کنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمى‏ترسند . این فضل خداست . آن را به هر که بخواهد مى‏دهد ، و خدا گشایشگر داناست

 و البته اینم یادمون نره که:

 وَ مَنْ جاهَدَ فَانَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ انَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ

کسى که جهاد کند براى خود جهاد مى‏کند، چرا که خداوند از همه جهانیان بى‏نیاز است.

 طبق معمول همیشه دروازه ورودی خوابگاه دخترانه(که در اصل پسرانه بود ولی به علت یکسری مسائل موقتا دخترانه شده بود) رو که قفل نداشت، با زنجیر می بستیم که تامین امنیت برای گروه پشتیبانی باشه و بتونن با خیال راحت کارشون رو انجام بدن.

روزی روزگاری،مسئول خوابگاه که حال روز خوشی هم نداشته و خدا می دونه در کدوم عالم و آفاق سیر میکرده،فیلش یاد هندوستان می کنه و به سرش میزنه که بعد مدتها یه سری به تاج و تخت حکومتی خودش که این خوابگاه فانی بوده بزنه و به کارای عقب مونده برسه!!!

 

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


دوشنبه 93 شهریور 24 :: 5:43 عصر ::  نویسنده : محسن

سلام بچه های جهادگر  

   خواهران جهادگر اردو هم دست به کار شدند تا در ثبت خاطرات اردو به کمک ما بیان.

متن ارسالی زیر هم اولین نمونه خاطره ارسالی از طرف خواهران اردو هست.

 

و حالا ماجراها از زبان خواهران اردو:

قصه از اونجایی شروع شد که به خاطر حل یکسری مشکلات واختلاف نظرهای ذره بینی حرکت اردو چند ساعت به تاخیر افتاد.

ولی، هرطوری بود توسط پادرمیونی شورای حل اختلاف، عازم اردو شدیم،

 " اردوی جهادی پرواز خا کی " 

رفتنمون که قطعی شد .همه با هم بسیج شدیم و بدو بدو همه کارارو انجام دادیم از خرید کردن یکسری وسایل و جمع کردن وسایل های پایگاه گرفته تا هماهنگی با بچه ها و...

خلاصه هر طور بود با 17-18 نفر ازجهادگرا راهی نا کجا آباد شدیم با اتوبوس سبز دانشگاه!!!

(ایول بابا دم خدا گرم چقد هوای جهادگراشو داره ، الهی در سبز بهشت به رومون بازشه ...صلوات)

خوابگاه شهریار...مشغول جمع وجور کردن وسایل فرهنگی:

 - ای وای خدای من...

- چی شده؟؟؟

- هیچی نون یادم رفت ...

حالا چیکار کنم؟؟؟!!! این موقع مگه نون پیدا میشه...

بعد کلی کلنجار رفتن با خودمون که کی این خبر ناگوار رو به ستاد فرماندهی بدهیکی از وزرای جنگ پترس بازی در آورد واین مسولیت خطیر رو به عهده گرفت.

عارضه ای که بعد شنیدن این خبر نثار جناح خانوما میشد مثل عارضه تزریق خون بود.

چون که امکان داشت پاسخ ستاد پشتیبانی به ملایمت باشه و خون تزریقی سازگار دربیاد و هیچ مشکلی پیش نیاد و بگن که الساعه تهیه میشه،اوامر دیگه ندارید؟؟؟

 ویا اینکه.....با یک واکنش آلرژیک همراه باشه و جواب بیاد: میخواستید زودتر بگید، تشریف میبرید خودتون تهیه میفرمایید.

ولی چاره ای نبود کاری بود که باید انجام میشد ، نباید کوتاهی میکردیم 

دلو زدیم به دریا و پیامی  با عنوان:

ببخشید نون یادمون رفت...لطفا نون تهیه کنید 

 



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


چهارشنبه 93 شهریور 19 :: 12:27 صبح ::  نویسنده : محسن
<   1   2   3   4   5   >>   >   
درباره وبلاگ

کارشناس اتاق عمل دانشگاه علوم پزشکی زنجان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 82
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 391803