جوانه های امید
اینجا قرار گاه است...
قرارگاه فرهنگ و اندیشه
قرارگاه رشد و پویایی
قرارگاه افسران جنگ نرم
قرارگاه بصیرت و بیداری...
شیخ می فرماید : در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان دلباخته من شد ؛ و سر انجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت ؛ با خود گفتم رجبعلی خدا تو را امتحان کرده ؛ بیا و یکبار تو خدا را امتحان کن و از این حرام ؛ آماده و لذت بخش ؛ بخاطر خدا صرفنظر کن و سپس عرضه داشتم : « خدایا ! من این گناه را بخاطر تو ترک می کنم ؛ توهم مرا برای خودت تربیت کن ». و همین گفت و نفس و پرهیز از گناه موجب بصیرت و بینائی او گردید و چنانکه خود فرمود : پس از آن روز ؛ روزی از چها راه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چها راه گلو بندک رفتم وبرگشتم ؛ فقط یکچهره آدم دیدم .
سخنان گرانقدر رجبعلی خیاط : مراقب دلهایتان باشید ؛ غیر از خدا را در ان راه مدهید ؛ تا ببینید آنچه را دیگران نمی بینند و بشنوید انچه را دیگران نمی شنوند . مردم را به خدا دعوت کنید نه به خود . تو با خدا باش ؛ خدا وملائکش برای تو خواهند
موضوع مطلب :
«تهران زندگی میکردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیتالله بهجت (ره) میخواندند را دیدم و لذت بردم.
تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیتالله بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه میشود، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامهام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم.
یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح میرفتم قم نماز میخواندم و برمیگشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه میکرد که چرا از کار و زندگی میزنی و به قم میروی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و … .
کم کم نسبت به فریادهای آیتالله بهجت (ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم، آخه چرا آقا فریاد میکشه؟ چرا داد میزنه؟ چرا با درد سلام میده؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلامهای آقا سلام میدادم. در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی من ظهور لحظه ها را می شمارم تا بیایی
سحر از دامن نرجس، برآمد نوگلى زیبا
موضوع مطلب : پیامبر او را در بغل گرفت.
خداوند گمشده ها را می یابد.وقتی گم شدیدی بایستید تا طعمه گرگ ها نشوید.چوپان خواهد آمد و شما را پیدا خواهد کرد. روزبه فهمید که نیافته است.یافته شده است! شکار نکرده است.شکار شده است...
روزبه نخستین دیدارش را با رسول به یاد آورد که چگونه نتوانسته بود به عربی سخن بگوید و از شادی و شعف ابتدا به پارسی چیزهایی گفته بود و لحظه ای دور شده بود و پیامبر پرسیده بود چه کسی می داند که او چه گفت؟ یک یهودی از بنی قریفله که مدعی بود زبان پارسی می داند گفته بود: او به شما دشنام داد و رفت. و وقتی لحظه ای بعد روزبه در برابر پیامبر نشسته بود آن یهودی فکر می کرد که خشم پیامبر را نسبت به روزبه برانگیخته است ولی پیامبر با مهربانی و ملاطفت و احترام با روزبه سخن گفته بود و به روزبه خرما تعارف کرده بود و ... یهودی درمانده شده بود که چرا پیامبر بر او خشم نمی گیرد. پیامبر فرموده بود: او دشنام نداد او از حقیقت نبوت و پیامبری من پرسش کرد و ... یهودی خشمگینانه گفته بود: تو که خود پارسی می دانی چرا از من می خواهی تا ترجمه اش کنم؟ و پیامبر فرموده بود: جبرئیل سخنان او را برایم ترجمه کرد و من از جبرئیل خواستم تا به او عربی بیاموزد و از همانجا همه فهمیده بودند که موقعیت روزبه در نزد پیامبر موقعیت خاصی است...
از کتاب او سلمان شد... موضوع مطلب :
بیش از اینها ، آه ، آری بیش از اینها می توان خاموش ماند می توان همچون عروسک های کوکی بود با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید می توان در جعبه ای ماهوت با تنی انباشته از کاه سال ها در لابه لای تور و پولک خفت می توان با هر فشار هرزه ی دستی بی سبب فریاد کرد و گفت : " آه ، من بسیار خوشبختم موضوع مطلب :
1- او با سری بزرگ متولد شد وقتی انیشتن به دنیا آمد او خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آنجایی که مادر وی تصور می کرد، فرزندش ناقص است، اما او بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.
2- حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود، نبود مطمئنا انیشتین می توانسته کتابهای مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند،اما برای به یاد آوری چیز های معمولی واقعا حافظه ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموشکاری، مختص دانستن آن [تولد] برای بچه های کوچک بود.
3- او از داستانهای علمی- تخیلی متنفر بود اینیشتین از داستانهای تخیلی بیزار بود. زیرا که احساس می کرد ،آنها باعث تغییر درک عامه مردم ازعلم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیز هایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند میدهد.
به بیان او من هرگزدر مورد آینده فکر نمی کنم، زیراکه آن به زودی می آید. به این دلیل او احساس می کرد کسانی که بطور مثال بشقاب پرنده ها را می بینند باید تجربه هایشان را برای خود نگه دارند
4- او در آزمون ورودی دانشگاه اش رد شد درسال 1895 در سن 17 سالگی، انیشتن که قطعا یکی از بزرگترین نوابغی است که تا کنون متولد شده، در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوییس رد شد.
در واقع او بخش علوم و ریاضیات را پشت سر گذاشت ولی در بخش های باقیمانده، مثل تاریخ و جغرافی رد شد. وقتی که بعدها از او در این رابطه سوال شد؛ او گفت: آنها بی نهایت کسل کننده بودند، و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود آحساس نمی کرد.
5 - علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت انیشتن در سنین جوانی یافته بود که شصت پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود. سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت. علاوه بر این او هرگز برای خوشایند و عدم خوشایند دیگران لباس نمی پوشید، او عقیده داشت یا مردم او را می شناسند و یا نمی شناسند. پس این مورد قبول واقع شدن [آن هم از روی پوشش] چه اهمیتی میتواند داشته باشد.
6- او فقط یکبار رانندگی کرد انیشتن برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه، از راننده مورد اطمینان اش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین اورا هدایت می کرد، بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان،شنوندگان حضور داشت. انیشتن، سخنرانی مخصوص به خود را انجام می داد و بیشتر اوقات راننده اش، بطور دقیقی آنها را حفظ می کرد. یک روز انیشتن در حالی که در راه دانشگاه بود، باصدای بلند در ماشین پرسید: چه کسی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتن سخنرانی کند،سپس انیشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند. عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود. انیشتن تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از راننده اصلی تمییز دهد. او قبول کرد، اما کمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از راننده اش پرسیده شود، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت. به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انیشتن درست از آب در آمد.دانشجویان در پایان سخنرانی انیشتین جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت سوالات بقدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ گوید"سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد،به حدی که باعث شگفتی حضار شد.
7- الهام گر او یک قطب نما بود انیشتن در سنین نوجوانی یک قطب نمابه عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود. وقتی که او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود، سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام این کار بسیار شگفت زده شد. بنابر این تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند.
8- راز نهفته در نبوغ او بعد از مرگ انیشتن در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروی برای تحقیقات برداشته شد. اما اینکار بصورت غیر قانونی انجام شد. بعدها پسر انیشتن به او اجازه تحقیقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروی تکه هایی از مغز انیشتن را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از این مطالعات دریافت می شود که مغز انیشتن در مقایسه با میانگین متوسط انسانها، مقدار بسیار زیادی سلولهای گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است. همچنین مغز انیشتن مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلویوس داشته، که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلولهای عصبی را بایکدیگر فراهم می سازد. علاوه بر اینها مغز او دارای تراکم و چگالی زیادی بوده است و همینطور قطعه آهیانه پایینی دارای توانایی همکاری بیشتر با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات است. موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 74
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 390467
|
||